دلتنگی من
سلام گل مامان.
کمتر از یک هفته به اومدنت مونده و این انتظار چند روزه....من رو توی حس غریبی فرو برده.
ترس از جای خالی نفس هات توی دل من....
ترس از لمس بطنی که خالی از وجودت شده....
ترس از دلتنگی روزای با تو بودن.....٩ ماه همنفست بودم...همنفسم بودی...گل مادر....
دلم واسه نفسهایی که با تو میکشیدم تنگ میشه....خیلی...خیلی.
لمست میکنم...حجمی که زیر بطنم نفس میکشه ....
بو میکشم...نفسی که زیر پوستم جریان داره...
و این لحظه های آخرین یکنفس بودن رو تا به اخر نفس میکشم...با همه وجودم.
گل من...زیبای من...
بیتابی دیدن روی ماهت ...اگر چه شده حس تمام لحظه های من...
اگر چه قلبم از شوق دیدنت دیگه جای موندن نداره و داره به آسمون ها پر میکشه...
اما چه دلتنگ میشم...چه مادرانه دلتنگتم گل من....
دلتنگ حس عجیب جدا شدن یک فرشته....از حجم جسم بیتاب من...
بیا...بیا گل مادر....
من دلتنگم...اما تو باور نکن این آشفته بازار قلبمو...بیا
بیا تا برای همیشه ...
فرشته کوچک خوشبختی من باشی.